خاطرات یک رزمنده اسلام آبادی از حضور در جبهه های جنگ تحمیلی...
خاطرات یک رزمنده اسلام آبادی از حضور در جبهه های جنگ تحمیلی / قسمت دوم
به نام خداوند شهیدان
اسلام آبادتایمز: بیسیم چی گردان بودم گوشه ای کز کرده بودم بچه ها شوخی می کردند و آماده رفتن به سوی عملیات والفجر 2 می شدند برای هم سربند می بستند اسلحه ها را چک می کردند دعا می خواندند و خلاصه هر کسی کاری انجام می داد.
در این هنگام مجتبی با یک شیشه عطر بزرگ که از تبلیغات آورده بود وارد... ادامه مطلب »